سفر به كرمانشاه(2)
دختر گلم،توي اين مسافرتي كه با هم اومديم به خاطر طولاني بودن اون كه حدود دوهفته طول كشيد و مسافتهاي زيادي كه مجبور شديم از شهرهاي مختلف بگذريم خيلي اذيت شدي و بعضي وقتها بهانه گيري و بي حوصلگي مي كردي،ولي من وقتي كه از سر كار برمي گشتم و درب اطاق رو باز مي كردم با احوالپرسي گرم وشيرين تو كل خستگيم از بين مي رفت و انرژي تازه مي گرفتم،با اينكه خيلي خسته شدي ولي با سختيهاي كار بابا هم از نزديك آشنا شدي و خاطرات خوبي رو توي اين مسافرت باهم داشتيم،مخصوصا شبها كه براي شام خوردن با هم مي رفتيم بيرون،اين عكسهارو برات يادگاري مي ذارم تا بعدا يادت بيوفته كه چه جاهايي باهم رفتيم و چقدر بهمون خوش گذشت.