سفر شمال(مهر 90)
چند وقت بود که به دلیل مشغله کاری وقت نکرده بودم تا وبللاگ سما رو آپ کنم تا اینکه چند روز پیش تونستم از محل کارم چند روز مرخصی بگیرم و به اتفاق خانواده به مسافرت بریم.
سما خانم که چند ماهی می شد که تا هر تصویری توی تلویزیون و یا هر جای دیگه از شمال و یا دریا میدید میگفت بابا یادته رفته بودیم شمال ؟رفته بودیم دریا؟منو می بری شمال؟ و منم بهش قول داده بودم که ببرمش سمال و این توفیق چند روز پیش دست داد تا به قولم عمل کنم پیش سما خانم بد قول نشم.
خلاصه شب که می خواستیم بخوابیم به سما گفتم که فردا می خوایم بریم شمال و از ذوقش زود خوابید و صبح ساعت 5 و قتی از خواب بیدار شدیم و به سما گفتم دخترم پاشو که می خوایم بریم مسافرت،مثل فنر از جاش پرید و سریع آماده شد و رفتیم دم خونه آقا جونش تا با عمه و دختر عمه فاطمه و آقا جون و مامانی بریم مسافرت.
خلاصه دختر گلم از ذوقش تا خود رامسر چشمهاشو روی هم نذاشت و توی ماشین همش از سمت شیشه عقب ماشین با عمه زهرا و عمو روح الله بای بای میکرد و می خندید و اصلا هم من و مامانش رو اذیت نکرد.
روزهایی هم که توی مسافرت بودیم خیلی با فاطمه جون بازی می کردند و خوش می گذروندند، گرچه فاطمه به خاطر مشغله کاری باباش زود از ما جدا شد ولی سما خانم با آقا پارسا حسابی بازی می کرد و خوش مگذروند
امیدوارم بعد از چند ماهی که من مدام توی ماموریت کاری بودم و از خونه دور بودم ودلم هم خیلی برای سما خانم تنگ میشد تونسته باشم با این مسافرت جبران کنم و کمی هم به سما و مامانش خوش بگذره.
این هم عکس رانندمون آقا پارسا ی گل گلاب
به من که خیلی خوش گذشت چند روز در کنار خانواده بودن و دوری از محیط کار.
سما خانم،دختر ناز و خوشگلم،عشق بابایی خیلی دوست دارم.