13 به در
سماي گل من مثل همه كوچولوها و بزرگترهايي كه روز 13 فروردين رو براي گردش و تفريح به دامن طبيعت ميرن ،به همراه بابا و مامان و آقا جون و مامانيش و عمه زهرا و عمو روح الله و فاطمه جون ،براي بازيگوشي و تفريح سر از پا نمي شناخت وبا گفتن اين جمله كه سما ميخوايم با فاطمه بريم پارك،مثل فنر از جاش پريد و لباسهاشو پوشيد و آماده بيرون رفتن شد.
مابقي عكسهاي گلم رو تو ادامه مطلب گذاشتم.
اينجا هم سما خانم آماده بازي با فاطمه گلي بود.
اينجا نمي دونم دخترم منتظر چي بوده............
اينجا هم به عشق غذا خوردن آروم نشسته بود.
اينجا هم مثلا بعد از غذا پيش آقاجونش خوابيده..........
البته فكر كنم بازم تو فكر فرار بوده...........
خدا كنه هميشه شاد باشي و بتوني با همبازيهات بازي كني دختر گلم.