سما سما ، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

سما جون

بيرون روي

سلام اول از همه بايد بگم كه منظور من از عنوان اين مطلبي كه نوشتم اوني نيست كه احتمالا توي ذهن بعضيها نقش بسته،چون اگه منظورم اون مطلب بود اولش يه گلاب به روتون ميگفتم اگه صبر كنيد الان منظورم رو قشنگ براتون بيان مي كنم: جونم براتون بگه كه اين روزها با طولاني شدن زمان روز ، سما خانم ما ديگه توي خونه حوصلش سر ميره ونزديكهاي بعد ازظهر كه ميشه ديگه بهونه مي گيره،يا مي خواد بره توي حياط با دوستاش بازي كنه يا اينكه ميگه منو ببرين پارك،خلاصه ديگه هر روز كار ما همين شده كه بايد خانم رو ببريم پارك و دو سه ساعت بازي كنه و بعد هم هممون مثل لشكر شكست خورده از فرط خستگي بيايم و بيوفتيم توي خونه،        &...
13 ارديبهشت 1391

دوباره بهار آمد

بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک شاخه‌هاي شسته، باران خورده، پاک آسمان آبي و ابر سفيد برگ‌هاي سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهاي شاد خلوت گرم کبوترهاي مست نرم نرمک مي‌رسد اينک بهار خوش به حال روزگار دخترم سلام سال 90 با تمام خوبيها و بديهاش كوله بار خودش رو جمع كرد و رفت و زمين دوباره بستر سبزش رو براي آرامش و لذت بردن تو پهن كرد و حالا نوبت توست كه با لطافت كودكي خودت تو باغ بهار چرخ بزني و از زيباييهاش لذت ببري و تا مي توني بخندي و من آرامش بگيرم از صداي قهقهه مستانه تو. امسال با توجه به مشغله كاري كه من و مامانت قبل از شروع سال داشتيم و خستگي ناشي از يك سال كاري  ولي شم...
4 ارديبهشت 1391

تولد عمه سمانه

سماي گلم سلام   امروز تولد عمه سمانه جونه كه جنابعالي از ديشب كه از خونه آقاجون اومدي همش مي گفتي فردا مي خوام برم تولك عمه سمانه.                     عمه جون درست 26 سال پيش در چنين شبي به دنيا اومد و همون شب من و آقاجون براي ديدن ايشون و ماماني به بيمارستان رفته بوديم كه يادمه اون شب برف ميومد و وقتي ما ماماني و عمه سمانه رو مياورديم خونه توي راه همش بي تابي ميكرد و ما نمي دونستيم كه علتش چيه،وقتي اين خانم كوچولو رو به منزل رسونديم و برديمش زير نور لامپ ديديم كه خانم پرستا...
23 اسفند 1390

سما در زمستان

سمای گل من توی سالهای قبل کوچولو بود و زیاد فرصت نشد که بره و برف بازی کنه،ولی این هفته فرصتی دست داد تا یه کم برف ببینه و کلی ذوق کنه و چندتا عکس زمستونی بگیره،ماهم کلی کیف کردیم ازینکه دختر گلمون ذوق کرده،البته دوست داشت که زیاد برف بازی بکنه ولی به خاطر اینکه احتمال داشت سرما بخوره دیگه زود دست از بازی کشید و برگشتیم خونه،ولی می دونم که تجربه خوبی بود براش.                                           اینم سما در حال ذوق کردن       &...
1 اسفند 1390

عشق کوچولی من

                                                           فقط می خواهم که بگویم نازنینم دوستت دارم                                                                                 &n...
1 بهمن 1390

نفس من

                                              دختر گلم، عشق من، نفس من ،جيگر من، زندگي من،                                                &nbs...
23 دی 1390

تشکر از عمه سمانه

                 دختر گلم،چند روزی بود که از عمه سمانه خواستم که با ذوق و هنری که داره برات یه قالب جدید طراحی کنه و اوتم زحمت کشید و با گرفتاریهای که داره و با توجه به اینکه پارسای بازیگوش در حین کار زیاد سربه سر عمه سمانه می ذاره ، با این حال عمه جونت زحمت کشید و این قالب رو برات طراحی کرد، می دونم که با دیدنش کلی خوشحال میشی و از عمه جونت تشکر میکنی. پس تا قبل از اینکه ببینیش و حضورا ازش تشکر کنی من از طرف شما بهش خسته نباشید میگم و ازش تشکر میکنم خواهرم دستت درد نکنه که با ذوقت برای این کوچولوها یه کار قشنگ کردی و خوشحالشون کردی،ممنون.    &n...
7 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سما جون می باشد